الدرسُ الثّانـى

إلهـﻰ ...! قد أسْلَمتُ مُنْذُ مدّةٍ و لکنْ ... ما شاهَدْتُ حَبیبـﻰ...! کَلَّمْتُ والِدَتـﻰ فـﻰ هذا الْموضوعِ... هـﻰ لاتَسْمَحُ...عجوزٌ... محتاجهٌ إلی الرِّعایةِ.

ولکن...

ماذا أفْعَلُ؟! أتُساعِدُنـﻰ؟!

ذاتَ لیلةٍ

 

درس دوم

خدایا مدتی است که مسلمان شده ام ولی دوستم را ندیده ام با مادرم در این باره صحبت کردم او اجازه نمی دهد و پیر است نیازمند پرستاری و مراقبت است .

ولی ...

چه کنم ؟ آیا مرا کمک می کنی ؟!

شبی

 

أمّاه! لقد نَفِدَصَبْرﻯ! أنا مشتاقٌ لِزیارةِ الرَّسولِ (ص).

کیف أصْبِرُ علی فِراقِکَ؟! ...لا...لا... أنا عجوزٌ... لا أقْدِرُ...!

لکن سأرْجِعُ قبلَ غروبِ الشَّمْسِ... أعاهِدُکِ!

أمّا...! لابأسَ... حَسَناً...! أنا بانْتِظارکَ قَبْلَ غروبِ الشَّمْسِ.

حتماً... حتماً... شُکراً جزیلاً یا أمّاه!

 

مادر جان صبرم تمام شده ! من مشتاق دیدار پیامبر (ص) هستم.

چگونه بر دوری تو صبر کنم! ... نه ... نه ... من پیر هستم ... نمی توانم ... !

ولی قبل از غروب خورشید باز خواهم گشت به تو قول می دهم!

ولی ... عیبی ندارد ... بسیار خوب . من قبل از غروب خورشید منتظرت هستم .

حتماً ... حتماً ... خیلی متشکرم ای مادر!

 

فـﻰ الطَّریقِ

کیف أشْکُرُ هذه النِّعمةَ؟!

بعد ساعاتٍ أنا فـﻰ خدمةِ حَبیبـﻰ!

أ یُمْکنُ...؟ یا أوَیسُ! هَلْ تُصَدِّقُ؟

فَقَرُبَ "أویسٌ" مِنْ مدینةِ النَّبـﻰِّ (ص)...

یا لَلسَّعادةِ! یا لَلسَّعادةِ!

 

در راه

چگونه این نعمت را شکر کنم؟!

بعد از چند ساعت من در خدمت دوستم هستم!

آیا ممکن است ...؟ ای اویس ! آیا باور می کنی؟

اویس به شهر پیامبر(ص) نزدیک شد. چه سعادتی ! چه سعادتی!

 

و فـﻰ الْمدینةِ

سِّیدﻯ! سیِّدﻯ! أین بَیْتُ النَّبـﻰِّ (ص)؟! أین...

هُناکَ, هناکَ...

آه... وَصَلْتُ... نِهایةُ الفِراقِ...!

طَرَقَ بابَ الْبَیْتِ.

عفواً, حبیبـﻰ! ...أطْلُبُ زیارةَ حَبیبـﻰ رَسولِ اللّهِ (ص).

 

و در شهر

آقا!آقا ... خانه پیامبر(ص) کجاست ؟ کجاست ...

آنجا ،آنجا

آه ... رسیدم .... پایان جدایی ... !

به در خانه زد .

ببخشید، دوست من! می خواهم دوستم رسول خدا(ص) را دیدار کنم.

 

أهلاً و سهْلاً, تَفَضَّلْ.

لا... لا... أینَ... أینَ؟

هو سافَرَ إلی مکانٍ قَریبٍ,

یَرجِعُ بَعْدَ قلیلٍ إنْ شاءَاللّهُ.

قَطَعْتُ هذه الْمسافةَ البعیدةَ لِزیارةِ حَبیبـﻰ.

والِدَتـﻰ؟!

 

خوش آمدید.

نه ... نه ... کجاست ... کجاست؟

او به جایی نزدیک سفر کرده است ،

انشاءالله بعد از مدت کمی برمی گردد.

این مسافت دور را برای دیدار دوستم پیمودم.

مادرم؟!

 

فَجَلَسَ علی الأرضِ قَلِقاً... نَظَرَ إلی السَّماءِ, یُفَتِّشُ عَنْ مَوضِعِ الشَّمسِ...

اَلْوفاءُ بالعَهْدِ؟!

نَهَضَ أویسٌ مِنْ مکانِه حزیناً و قالَ لِلصَّحابـﻰِّ:

لا أقْدِرُ أکثَرَ مِنْ هذا ! والِدَتـﻰ بانتظارﻯ... بلِّغْ سَلامـﻰ إلی حَبیبـﻰ.

و تَرَکَ الْمدینةَ.

 

با ناراحتی بر روی زمین نشست ... به آسمان نگاه کرد به دنبال جای خورشید می گشت ...

وفای به عهد؟!

اویس با ناراحتی از جایش بر خاست وبه یارپیامبر گفت: بیشتر از این نمی توانم! مادرم منتظرم است .

... سلامم را به دوستم برسان وشهر را ترک کرد .

 

رَجَعَ النَّبـﻰُّ (ص) مِنْ سَفَرِه...

إنِّـﻰ لَأجِدُ نَفَسَ الرَّحمانِ مِن جانبِ الْیَمَنِ!

تَفوحُ رائِحةُ الْجَنَّةِ مِن قِبَلِ "قَرَن"!

وَ بَعْدَ سِنینَ ... جاهَدَ أوَیْسٌ فـﻰ معرکةِ صِفِّینَ و هو یُدافِعُ عن حبیبِ حَبیبه, فَوَقَعَ عَلَی الأرضِ شهیداً. هَنیئاً لکَ الشَّهادةُ یا أویسُ!

 

پیامبر (ص) از سفرش بازگشت ...

به راستی که من نفس خدای رحمان را از جانب یمن می یابم ! بوی بهشت از سمت "قرن" پخش می شود!

وبعد از سالها ... اویس در حالی که از محبوب محبوبش دفاع می کرد در جنگ صفّین جهاد کرد پس شهید بر روی زمین افتاد. شهادت بر تو گوارا باد ای اویس .


X