الدرس العاشر

تَضحِیَة الاُمّ

 کانَت اُمّى تَشْتَغِلُ بِحیاکَةِ الْملابِسِ و تَعرِضُها للبیعِ لِتَحصُلَ علی النَّقُودِ اللّازمَةِ لِشِراءِ حاجاتِ البیتِ و کانَتْ تُتْعِبُ نَفْسَها فـى‏ العَمَلِ لیلاً و نهاراً.

سَألْتُ والدَتـﻰ:

لِماذا تُتْعِبینَ نفسَکِ فـى العملِ المُتِواصِلِ یا أمّى!

 

درس دهم

فداکاری مادر

مادرم مشغول دوختن لباس بود و آنها را برای فروش عرضه می کرد تا برای خریدن نیازهای خانه پول لازم را به دست آورد و خودش را شبانه روز خسته می کرد.

از مادرم پرسیدم :

مادرم!چرا خودت را با کار مستمر خسته می کنی ؟

  

فقالَتْ:

إنّ العَمَلَ شـىءٌ حَسَنٌ، و أنا أعْمَلُ کثیراً حتّی اُوَفِّرَ الطّعامَ و المَلابِسَ و اللّوازمَ المَدْرَسیَّةَ.

وَ کانَتْ تَطلُبُ منّـﻰ دائماً أن أکتُبَ دُرُوسی و أعمَلَ بواجِباتى المدرسیَّةِ و کانِت تَقومُ هى بِتَحْضیرِ الطَّعامِ و إدارةِ البیتِ و فـى اللیالـى  تَسْهَرُ و تَعْمَلُ من أجلِ راحتـﻰ.

 

گفت:

کار چیز خوبی است و من زیاد کار می‌کنم تا غذا و لباس و لوازم مدرسه را فراهم کنم.

همیشه از من می‌خواست که درس‌هایم را بنویسم و تکالیف مدرسه ام را انجام دهم و او خود آماده کردن غذا و اداره کردن خانه را انجام می‌داد، او خودش غذا را آماده می کرد و خانه را اداره می نمود وشبها بیداری می‌کشید و بخاطر راحتی من کار می‌کرد.

 

و کُنتُ أشاهِدُ مِقْدارَ الْجُهْدِ الّذى تَبذُلُه لِکَى تُوَفِّرَ لـى  السَّعادةَ والحیاةَ الکریمةَ.

یا لَها مِن أمّ حَنُونٍ!

و أسألُ اللَّهَ أن یُوَفِّقَنـﻰ لخِدمَتِها فـى المسْتَقبلِ.

 

ومن مقدار زحمتی را که او می‌کشید تا خوشبختی و زندگی شرافتمندانه برای من فراهم کند مشاهده می‌کردم.

چه مادر مهربانی!

از خداوند می‌خواهم که به من توفیق دهد تا در آینده به او خدمت کنم.

 

اللِّسان

کانَ لُقمانُ تلمیذاً فـى صِغَرِهِ عِنْدَ أحَدِ الأطبّاءِ فأرسَلَ الأستاذُ تلمیذَه إلى السُّوقِ و طَلَب مِنهُ أنْ یَشتَرِىَ لَهُ أجْودَ قِطْعَةٍ مِن ذَبیحةٍ فَذَهَبَ وَ َرَجَعَ وَ مَعَهُ لِسانُ خَروفٍ.

زبان

لقمان در خردسالی شاگرد یکی از طبیبان بود، استاد شاگردش را به بازار فرستاد و از او خواست که بهترین قسمت گوسفند سر بریده ای را برای او بخرد، او رفت و با زبان گوسفند برگشت.

 

و فـى الیومِ الثّانـﻰ

أرسَلَهُ إلى السُّوقِ و طَلَبَ منه أنْ یَشتَرِىَ أرْدَأ قِطْعَةٍ مِنْ الذَّبیحةِ فَذَهَبَ وَ رَجَعَ وَ مَعَه لِسانُ خَروفٍ أیضاً. در روز بعد

فتعجَّبَ الأسْتاذُ مِنْ عَمَلِ تلمیذِه.

فقالَ: ما وَجَدتُ فـى جِسْمِ الذَّبیحةِ قِطْعَةً أجْوَدَ و أرْدَأ مِن اللِّسانُ، فاللِّسانُ الکاذِبُ النَّمَّامُ یُؤْذﻯ النّاسَ و یُغْضِبُ اللّهَ و اللِّسانُ الصادقُ المُصلِحُ یَنفَعُ النّاسَ و یُرضـﻰ اللّهَ.

 

او را به بازار فرستاد و از او خواست که بدترین قسمت گوسفند سر بریده ای را بخرد و او رفت و در حالی برگشت که باز زبان گوسفند به همراه داشت.

پس استاد از کار شاگردش تعجب کرد،

شاگرد گفت: در بدن گوسفند ذبح شده قطعه‌ای بهتر و بدتر از زبان پیدا نکردم. زبان دروغگوی سخن‌چین مردم را می‌آزارد و خداوند را به خشم می‌آورد و زبان راستگوی اصلاحگر به مردم سود می‌رساند و خداوند را خشنود می‌سازد.


X